ناظرانِ بیسرِ لاشههای غرق شده، پیکرههای ناممکنی که گرداگردِ خویش میچرخند و یا در فضایی معلق از کنه خویش جدا گشته و آویزان هستند؛ گویی هبوطی جمعی حادث شده باشد. قابهایی که لاشههای سلاخی شده را به تصویر میکشند. تقابل جنسیت. پیکرههایی بیسویه، بیهویت و ناممکن. پیکرههایی تسخیر شده که گاه به چهارپایان میمانند. نمایش سرگشتگی بشر در تماشاخانه هستی و در نهایت نمایش خشونت و قحطی... اینها بخشی از عناصر بهکار گرفته شده توسط هنرمند در این مجموعه است.
در آثار بهناز فاطمی پیکرههایِ به ظاهر منفعل، بیسویه و منجمد چنان رعب و وحشتی در بیننده ایجاد میکنند که گویی بیگانگانی در کرهی خاکی هستند. پیکرهها خسته از موجودیت خود به آرامی در حال استحاله به موجودی در خود فرو رفته و خودآزار، بی جنسیت و منفعل هستند. در واقع استحالهی پیکرهی انسانی دراین مجموعه، از اشکال آشنا، آشناییزدایی میکند. نقاش حتی پا را فراتر از این میگذارد و از کلیشهی جنسی نر و ماده، زن و مرد نیز گذر میکند. چنانکه تقابل پیکرهها اغلب نه به واسطه جنسیت بلکه بهخاطر تمایز میان خاکستریها قابل تشخیص هستند.
تلخ چون قرابهیزهری
ناظرانِ بیسرِ لاشههای غرق شده، پیکرههای ناممکنی که گرداگردِ خویش میچرخند و یا در فضایی معلق از کنه خویش جدا گشته و آویزان هستند؛ گویی هبوطی جمعی حادث شده باشد. قابهایی که لاشههای سلاخی شده را به تصویر میکشند. تقابل جنسیت. پیکرههایی بیسویه، بیهویت و ناممکن. پیکرههایی تسخیر شده که گاه به چهارپایان میمانند. نمایش سرگشتگی بشر در تماشاخانه هستی و در نهایت نمایش خشونت و قحطی... اینها بخشی از عناصر بهکار گرفته شده توسط هنرمند در این مجموعه است.
در آثار بهناز فاطمی پیکرههایِ به ظاهر منفعل، بیسویه و منجمد چنان رعب و وحشتی در بیننده ایجاد میکنند که گویی بیگانگانی در کرهی خاکی هستند. پیکرهها خسته از موجودیت خود به آرامی در حال استحاله به موجودی در خود فرو رفته و خودآزار، بی جنسیت و منفعل هستند. در واقع استحالهی پیکرهی انسانی دراین مجموعه، از اشکال آشنا، آشناییزدایی میکند. نقاش حتی پا را فراتر از این میگذارد و از کلیشهی جنسی نر و ماده، زن و مرد نیز گذر میکند. چنانکه تقابل پیکرهها اغلب نه به واسطه جنسیت بلکه بهخاطر تمایز میان خاکستریها قابل تشخیص هستند.